Tuesday, December 30, 2014

شیران شکار گاهیست این سرزمین



شاهرگها
به هنگام مرگ
داغی کویر را به عاریت برده اند
 صحراهای تفتیده را سوزانده اند
و حیات را
به گروگان برده اند
چه دار آبادیست این سرزمین

اندر کجای این جهان
 اینگونه پروارکنند
انسانخوار زشت پیر
این چه جنایتیست
این چه شناعتیست
از بار این عفن                                                                 
کتف زمین شکست
 انسانخواره جایگاهیست این سرزمین

آنها که میبرند و میکشند
آنها که می خرند و می خورند
 آنها که می زنند و می برند
تاریخ را نخوانده اند
فردا را ندیده اند
در منجلاب خویش
چون خوک خفته اند
چه خوکچه بازاریست این سرزمین

آهنگ خویش زنند
برهرچه کیش زنند
بر خلق و مردمان
تزویرو کین زنند
یک کس به زور وزر
یک کس به دین خود
تخدیرو گول  کنند
چه گولواره میدانیست این سرزمین

ای سفلگان پست
ای شحنه گان مست
ای روبهان پیر
کفتارهای پلید
این سرزمین ماست
اینجا کنام رستم
 آرش و سهرابهاست
کامگاه مزدک و مانی
پند گاه زدتشتهاست
شیری چنان سرکش
در بند نه!!
اندر کمین گله کفتارهاست
شیران شکار گاهیست این سرزمین

هشتم آذر نودوسه